نیکلاس کوپرنیک ستاره شناس، ریاضیدان، اقتصاددان لهستانی
نیکلاس کپرنیک (Nikolaus Kopernikus) متولد ۱۹ فوریه ۱۴۷۳ تا ۲۴ مه ۱۵۴۳ بود. کوپرنیک ستاره شناس، ریاضیدان و اقتصاددانی لهستانی بود که نظریه خورشید مرکزی منظومه شمسی را گسترش داد و به صورت علمی درآورد. وی پس از سال ها مطالعه و مشاهده اجرام آسمانی به این نتیجه رسید که بر خلاف تصور پیشینیان زمین در مرکز کائنات قرار ندارد، بلکه این خورشید است که در مرکز منظومه شمسی است و سایر سیارات از جمله زمین به دور آن در حال گردشند. نظریه انقلابی کپرنیک یکی آز درخشان ترین کشفیات عصر رنسانس است که نه فقط آغازگر ستاره شناسی نوین بود، بلکه دیدگاه بشر را درباره جهان هستی دگرگون کرد.
زندگی کوپرنیک
نیکلاس کپرنیک در شهر تورون در لهستان متولد گردید. پدرش یک تاجر مس ثروتمند و از محترمین تورون بود که در سال ۱۴۶۰ از کراکو (پایتخت آن زمان لهستان) به آن شهر مهاجرت کرده بود.
وقتی کپرنیک ده ساله بود، پدرش درگذشت و دایی اش لوکاس واتزنرود – که اسقفی در پروس شرقی بود- سرپرستی او، برادر و دو خواهرش را به عهده گرفت. واتزنرود می خواست که کپرنیک روزی به مقام کشیشی برسد؛ از این رو در ۱۴۹۱ وی را برای تحصیل علوم دینی و ریاضیات به دانشگاه جاگیلونی در کراکو فرستاد. در آنجا بود که کپرنیک توسط معلمش آلبرت برودزوسکی با ستاره شناسی آشنا و به آن علاقه مند شد. پس از پایان تحصیلات چهار ساله و توقفی کوتاه در تورون، کپرنیک رهسپار ایتالیا شد تا در دانشگاه های بولونیا و دانشگاه پادوا حقوق و پزشکی بخواند. سپس برای ادامه تحصیل در فقه و حقوق مدنی به فرارا رفت؛ اما پس از ملاقات با ستاره شناس مشهور «دومنیکو نووارا دو فرارا» سر درس او حاضر و دستیارش شد. در ۱۴۹۷ واتزنرود به مقام اسقفی در وارمیا برگزیده شد و جایی نیز برای کپرنیک به عنوان کشیش عالیرتبه در کلیسای جامع فرومبورک خالی شد؛ ولی او با اجازه کلیسا چند سال دیگر در ایتالیا ماند و در ۱۵۰۳ در رشته فقه درجه دکتری گرفت. وی همچنین در مدت اقامتش در پادوا فرصت یافت تا با مطالعه آثار سیسرو و افلاطون از آراء گذشتگان درباره حرکات کره زمین آگاهی یابد و طرح اولیه نظریه خود را شکل دهد. در ۱۵۰۵ کپرنیک برای زندگی و کار به فرومبورک رفت و بعدها در کلیسا و حکومت مسؤولیت های متعددی را پذیرا شد. اصلاح نظام پولی حکومت پروس و انتشار رسالاتی دربارهٔ ارزش پول از جمله خدمات او در این مدت است. در جریان جنگ میان توتون ها و پادشاهی لهستان (۱۵۲۴–۱۵۱۹) کپرنیک فرماندهی دژ وابستگان کلیسا را در شهر مرزی آلنشتاین به عهده داشت و تا زمان اعلام آتش بس در سال بعد با موفقیت از شهر دفاع کرد.
در طول این سال ها کپرنیک همچنان اوقات فراغتش را با ستاره شناسی می گذراند و از فراز رصدخانه ساده ای که خو د ساخته بود حرکات اجرام آسمانی ر ا مطالعه و با جدول های نجومی قدیمی مقایسه می کرد. مانند دیگر منجمان غربی مرجع و راهنمای کپرنیک نیز کتاب المجسطی نوشته بطلمیوس ستاره شناس معروف قرن اول اسکندریه بود. بطلمیوس در این کتاب با فرضِ قرار گرفتن زمین در مرکز عالم، موقعیت سیارات و حرکات افلاک آنها را در آسمان محاسبه کرده بود.
زمینه های فکری کپرنیک
ازاولین اشخاصی که پی به نادرست بودن نظریه زمین مرکزی برد دانشمندی به نام آریستارخوس بود همچنین فیثاغورس هم اشاره ای به نظریه خورشید مرکزی کرده بود:
۱) ستاره شناسان دوره اسلامی از زمان ابن هیثم به تناقضات فیزیکی و فلسفی موجود در مدل بطلمیوس پی برده و تلاش های بسیاری برای حل آن از خود نشان داده بودند. خواجه نصیرالدین طوسی، قطب الدین شیرازی و مؤیدالدین عرضی از جمله کسانی بوده اند که در رصدخانه مراغه به تهیه و تنظیم مدل های جدید غیربطلمیوسی برای حل این مشکلات پرداختند. این مدل ها توسط کسانی مانند ابن شاطر دمشقی در قرون بعدی به اوج خود رسید. اگر چه تمام این مدل ها همچنان زمین مرکزی بودند، ولی تناقضات مدل بطلمیوسی را حل می نمودند.
۲) از طرف دیگر، کپرنیک شدیداً تحت تأثیر تفکرات فیثاغورثی رایج در عصر خود بود. طبق این دیدگاه طبیعت همیشه منطبق بر ساده ترین نظریه است و همیشه طبق روش هندسی و ریاضی و عددی قابل شناخت و بررسی است.
۳) همچنین فیثاغورثیان باستان ارزش بسیاری برای خورشید قائل بودند و آنرا مقدس می دانستند. کپرنیک نیز با برخورداری و اعتقاد از الهیات مسیحی معتقد بود که خورشید نماد مادی خدای پدر است و بسیار بجاست که شکوه و عظمت خدای پدر در خورشید آسمان تجلی بیابد. در نتیجه، عقل نمی پسندید که خورشید با تمام قداست و شکوهش در جایی جز در مرکز عالم، قرار گیرد.
۴) وی می دانست که برخی از فلاسفه یونان ادعا کرده بودند زمین حرکت می کند. به عقیده او نظر درست تر آن بود که خورشید در مرکز عالم و زمین مانند دیگر سیارات بدور خورشید در حرکت باشد. نظریه او بسیار انقلابی بود زیرا هم با اصول پذیرفته شده نجوم بطلمیوسی در تعارض بود و هم با نص کتاب مقدس. در سال ۱۵۱۴ کپرنیک دست نوشته کوتاهی را بین دوستان خود توزیع کرد که در آن دیدگاه هایش را درباره فرضیه خورشید مرکزی به اختصار بیان کرده بود. نوشته کوتاه کپرنیک با استقبال زیادی روبرو شد و او را در جمع دانشمندان اروپایی نام آور گردانید. اما کپرنیک هنوز نظریه اش را قابل عرضه در محافل علمی نمی دانست و سال های بعد را صرف مشاهدات دقیق و جمع آوری شواهد و مدارک کرد تا به آن اعتبار بیشتری بخشد. در سال ۱۵۳۳ شهرت کپرنیک به جایی رسیده بود که آلبرت ویدمانشتات منشی پاپ کلمنت هفتم یک رشته سخنرانی درباره نظریهٔ او برای پاپ و گروهی از کاردینال ها در واتیکان ترتیب داد.
در ۱۵۳۶ که تحقیقات کپرنیک به اتمام رسید دیگر در اروپا دانشمندی نبود که درباره نظریه انقلابی او چیزی نشنیده باشد و بسیاری در گوشه و کنار قاره خواستار انتشار آن بودند. او حتی در کلیسا نیز حامیان پرنفوذی داشت؛ کاردینال نیکلاس فون شونبرگ در نامه ای خطاب به کپرنیک نوشت: «... ای مرد فاضل! امیدوارم که تقاضای مرا بی جا ندانی ولی موکدا از تو استدعا می کنم که کشف خود در باب کائنات را در معرض قضاوت دیگر نخبگان جهان قرار دهی و ضمنا در اولین فرصت ممکن شرحی از نظریه خود را همراه با جداول و هرچه که به آن مربوط است برای من ارسال داری…»
این نامه تشویق آمیز اگر چه برای کپرنیک بسیار ارزشمند بود ولی کافی نبود تا او را به انتشار نظریه انقلابی اش متقاعد کند. وی همچنان به تکمیل تحقیقات خود ادامه داد تا سال ۱۵۳۹ که با ریاضیدانی به نام گئورگ یواخیم رتیکوس آشنا گردید که او را به شاگردی پذیرفت. این دو با هم نظریه جدید را مطالعه کردند. پس از دو سال رتیکوس با استفاده از اصول تئوری کپرنیک کتاب ناراتیو پریما را درباره حرکت زمین نوشت و در ۱۵۴۲ به نام کپرنیک بخشی از پژوهش او در مثلثات را منتشر کرد. در برابر اصرار شدید رتیکوس بالاخره کپرنیک پذیرفت که شرح کاملی درباره نظریه خود فراهم کند و آن را به نورنبرگ بفرستد تا با نظارت او به چاپ رسد. سرانجام کتاب در ۱۵۴۳ منتشر شد. کپرنیک اندکی پس از آن در ۲۴ مه همان سال در گذشت. می گویند اولین نسخه در زمانی به دست کپرنیک رسید که وی در بستر مرگ بود.
نظام خورشید مرکزی کوپرنیکی
برخلاف آنچه در منابع غربی آمده است، کپرنیک اولین کسی نبود که به مدل خورشید-مرکزی اعتقاد داشت. قبل از او دانشمندان بسیاری از شرق به ناکارآمدی مدل بطلمیوسی پی برده بودند و مدل خورشید مرکزی را پیشنهاد داده بودند. آریابهاتا ریاضیدان و منجم بزرگ هندی در اوایل قرن ششم میلادی در کتاب خود که آریابهاتیا نامیده می شود، به تبعیت از اسلاف هندی خود، مدل خورشیدمرکزی را ارائه نمود و تأکید کرد که زمین علاوه بر چرخش به دور خورشید، به دور خود نیز می چرخد. همچنین مشاهده می کنیم که وی حتی به بیضی بودن مدار سیارات به دور خورشید نیز اشاره می نماید.
اگر چه کپرنیک اولین کسی است نظریه مرکزیت خورشید را فرمول بندی دقیق ریاضی و هندسی نمود، ولی سابقه این نظریه به سده ها پیش از وی بازمی گردد؛ فیلولائوس فیلسوف یونانی قرن چهارم پیش از میلاد و یکی از شاگردان فیثاغورث نخستین کسی است که قائل به حرکت وضعی زمین (چرخش زمین به دور خود) شد. پس از او هراکلیدس پونتسی فرضیه حرکت انتقالی زمین (چرخش زمین به دور یک کانون مشخص) را مطرح کرد. آریستارخوس ساموسی فیلسوف و منجم قرن سوم پیش از میلاد با ترکیب نظریه های این دو، اولین نظریه خورشید مرکزی را پیشنهاد کرد. در نظر او خورشید به طور ثابت در مرکز عالم جای می گیرد و زمین و سیاره های دیگر در مسیری کاملاً مدور به دور آن می چرخند؛ ولی نظریات خورشید مرکزی قبل از کپرنیک، بدون اینکه به محاسبات ریاضی و هندسی و طراحی مدلهای هر سیاره منجر شود، ارائه شده بود. در نتیجه پذیرش آن اصلاً معقول و منطقی نبود.
اعتقاد ستاره شناسان پیش از کپرنیک به زمین مرکزی
ستاره شناسان پیش از کپرنیک به زمین مرکزی معتقد بودند و دلالیل کافی و متقن برای اعتقاد خود داشتند. در واقع، از یک ستاره شناس حرفه ای در دوره باستان چنین توقع می رود که نظریه خورشید مرکزی را نپذیرد، زیرا هیچ مؤید قوی و منطقی برای پذیرش آن وجود نداشته است. ما امروز به هیچ وجه نباید توقع داشته باشیم که یک ستاره شناس باستانی بدون داشتن شواهد و مدارک کافی یک نظریه را پذیرفته شده اعلام کند. در واقع اگر یک ستاره شناس در آن عصر این نظریه را می پذیرفت، نشان دهنده عدم دقت و دوری وی از روش علمی می بود.
در تصویر بطلمیوس از نظام عالم، زمین در مرکز عالم است و سیارات هر یک در دایره ای که شعاع آن فاصله سیاره تا زمین است به گرد نقاطی در نزدیکی زمین می چرخند. این نظریه پاکیزه و مرتب بود و می شد از آن برای محاسبات افلاک سیاره ها استفاده کرد؛ ولی باید ۱۷۰۰ سال می گذشت تا با تغییرات نگرش و دید نجومی و فلسفی و دینی این نظریه آهسته آهسته به کنار گذاشته شود.
اشتباه متداول
امروزه بسیاری چنین گمان می کند که در زمان کپرنیک مشاهدات ستاره شناسی با فرضیه بطلمیوس قابل توجیه نبوده است، و یا کپرنیک متوجه شده بوده که مدل زمین مرکزی نمی توانسته مشاهدات رصدی را به درستی توضیح دهد. در حالی که به هیچ وجه مدل زمین مرکزی با مدل خورشید مرکزی کپرنیک از نظر رصدی و مشاهدات فرقی نداشته بوده است. برتری اصلی مدل خورشید مرکزی سادگی و نظم و ترتیب بیشتری بود که از خود بروز می داد. بعدها با اختراع تلسکوپ توسط گالیله بود که تأییدات رصدی نیز برای مدل کپرنیک پیدا شد. در نهایت با فعالیتهای کپلر این نظریه بسیار معقول تر، و از نظر فلسفه طبیعی علمی تر به نظر رسید. پذیرش نهایی نظریه مرکزیت خورشید ۱۰۰ سال پس از انتشار کتاب کپرنیک، توسط نظریه گرانش و قوانین حرکت نیوتن اتفاق افتاد.
اصول کلی نظریه کوپرنیک به طور خلاصه از این قرارند:
- مرکز مدار تمام کرات آسمانی یکی نیست.
- مرکز زمین مرکز جهان هستی نیست بلکه فقط مرکز توده زمین و مدار ماه است.
- تمام سیاره ها در مدارهایی به مرکزیت خورشید می چرخند.
- فاصله میان زمین و خورشید در مقایسه با فاصله میان زمین و ثوابت بسیار کم است.
- حرکت روزانه خورشید در آسمان، ظاهری و نتیجه چرخش زمین گرد محور خود در هر ۲۴ ساعت است.
- زمین همراه با ماه همچون دیگر سیاره ها به دور خورشید می گردند. پس خورشید مرکز عالم است و علت حرکات ظاهری خورشید (حرکت روزانه در آسمان و حرکت سالانه در دائرةالبروج) چیزی نیست جز اثر حرکات واقعی زمین.
- تمام ویژگی های حرکتی سیارات و تغییر موقعیت آنها در آسمان از طریق این نظریه قابل توجیه است.
آگاهی ایرانیان از گردش زمین بر گرد خورشید
می دانیم که اثبات گردش زمین بدور خورشید که ناقض نظریه «زمین مرکزی» پیشینیان بوده، به یوهانس کپلر (سده هفدهم میلادی) منسوب است. اما پیش از او گالیله و کوپرنیک (هر دو در سده شانزدهم) به فرضیه خورشیدمرکزی اعتقاد داشته، اما موفق به اثبات آن نمی شوند. در نتیجه افتخار اثبات ریاضی این پدیده از آنِ کپلر است. کوپرنیک در کتاب «درباره گردش افلاک آسمانی» صادقانه بیان می کند که تحت تأثیر افکار «ابن شاطر» قرار داشته است.
منابع موجود ایرانی نشان دهنده این است که هر چند ایرانیان موفق به اثبات حرکت زمین نشده بودند (و یا دستکم منابعی در این زمینه در اختیار ما نیست)؛ اما گروهی از دانشمندان ایرانی بر چنین نظریه ای اعتقاد داشته اند که در واقع خورشید ثابت بوده و زمین بر گرد آن در چرخش است. یکی از شواهد مکتوب، کتاب «اعلاق النفیسه» نوشته ابن رسته اصفهانی (قرن سوم هجری/ نهم میلادی) است که تنها یک جلد از هفت جلد آن باقی مانده است.
ابن رسته، هفتصد سال پیش از کوپرنیک مجموعه ای از نظریه های دانشمندان ایرانی را گرد آورده است که برخی از آنان قائل بر یک یا دو حرکت وضعی و انتقالی زمین بوده اند. «زمین در هر شبانه روز، یکبار بر دو قطب خود می گردد که از مشرق آغاز و ظرف بیست و چهار ساعت با گذشتن از آنسوی زمین به همان جا می رسد». «گردشی که از ستارگان به نظر می رسد، در واقع حرکت زمین است، نه فلک خورشید»
ابوریحان بیرونی نیز در کتاب «قانون مسعودی» به معرفی دانشمندی به نام عبدالجلیل سجزی (سیستانی) می پردازد که به نظریه گردش زمین به دور خورشید اعتقاد دارد و بر همین پایه استرلابی معروف به «زورقی» (شناور/ گردان) ساخته است. بیرونی شرح می دهد که «رد نظریه سجزی کار ساده ای نیست». (قانون مسعودی، متن عربی، بکوشش عبدالکریم الجندی، بیروت، ۲۰۰۲ میلادی، جلد دوم، فصل ششم) این کتاب مهم بیرونی هیچگاه در ایران ترجمه و نشر نشده است.
بیرونی همچنین ششصد سال پیش از کپلر به صراحت مدار حرکت سیارگان را نه دایره کامل، بلکه «بیضوی» دانسته است. هر چند بیرونی به اثبات ریاضی این ادعا نمی پردازد؛ اما وجود چنین باوری می تواند جالب توجه باشد.
اما صدها سال پیش از بیرونی، سجزی و ابن رسته، یعنی در دوره ساسانی، گروهی از سیستانیان پیرو آیین میترا (احتمالاً به دلیل سختگیری های موبدان ساسانی) به سرزمین های پیرامون رود سند (هند آنروز و پاکستان امروز) مهاجرت می کنند که در بین آنان ستاره شناسی بنام «ورازمهر» (در هندی «وراه میهر) بوده است. Sitaram دانشمند هندی نقل کرده است که این گروه را در هند با نام «شکادیپی» (منسوب به سکا/ سیستان) می شناخته اند و کتاب نجومی معروف «سیدهانتا» که عموماً اثر هندیان شناخته می شود در اصل نوشته ورازمهر سیستانی بوده است. ورازمهر در این کتاب شواهد و دلایلی عرضه می دارد که بموجب آنها نتیجه می گیرد «زمین متحرک و آسمان ثابت است». نظریه ورازمهر در همان هنگام مورد نقد و بررسی های علمی واقع شده و نمونه ای از آن مباحثات او و «براهماگوپتا» است.
در پایان به این نکته نیز باید اشاره کرد که کتاب اعلاق النفیسه ابن رسته اصفهانی از بسیاری جهات دیگر نیز ارزشمند است. او نقل می کند که نخستین کسی که «عربی» نوشت؛ آن خط را از مردمان شهر «انبار» که در «دل ایرانشهر» واقع بود؛ فرا گرفته بود. او محدوده خلیج فارس را نه تنها خلیج فعلی، بلکه همراه با دریای عمان می داند: «اول خلیج فارس در مصب دجله و آخر آن، مکران است در اول هند». او همچنین روایت هایی به نقل از دانشمندان زمان خود در اندازه جرم، قطر و فاصله خورشید، ماه و سیارگان از زمین را می آورد که برخی از آنها با دانش امروزی برابری می کند.
موقعیت یابی سیارات
ترتیب جدیدی که کوپرنیک برای موقعیت سیارات بر پایه افزایش فاصله آنها تا خورشید در نظر گرفت – یعنی ترتیب: عطارد، زهره، زمین، ماه، مریخ، مشتری و زحل جای ترتیب قبلی در نظریه زمین مرکزی را گرفت. بنابر اصل پیشنهادی کوپرنیک چنانچه مدار گردش زمین به دور خورشید از مدارات مشتری و زحل تنگتر باشد زمین متناوباً از آنها پیش افتاده، سبب می شود آن دو در آسمان شب در حال چرخش در جهت معکوس به نظر آیند. دیگر اینکه پدیده تقدیم اعتدالین را اینک می شد با فرض تکان خوردن زمین (لرزش خفیف شبیه لرزش ژله) حین چرخش به دور محور خود توضیح داد.
اعتدالین به هنگام عبور خورشید از صفحه مدار بر استوای زمین رخ می دهند و برابری طول شب و روز در سراسر کره زمین را سبب می شوند اعتدال بهاری حوالی اول فروردین ماه و اعتدال پاییزی در حوالی آخر شهریور رخ می دهد، مشکل در آن زمان این بود که اعتدالین هر سال اندکی زودتر رخ می دادند. پیدایش فصول سال نیز اگر زمین در سال یکبار به دور خورشید می چرخید و محور آن با راستای قرار گرفتن خورشید زاویه می ساخت، بهتر قابل توضیح بود.
البته تمام این پدیده ها قبل از کپرنیک به خوبی توسط بطلمیوس و منجمین دوره اسلامی شناخته شده و به دقت رصد شده بود؛ ولی کپرنیک نشان داد علت این پدیده ها افلاک تدویر بطلمیوسی نیست، بلکه چرخش زمین به دور خورشید است که این پدیده ها را بوجود می آورد.
آثار بجا مانده از کوپرنیک
کپرنیک تقریباً چهل سال برای تکمیل پژوهش های اخترشناسی خود وقت صرف کرد و تا اواخر عمر خود از چاپ کامل نظرات خارق العاده خویش خودداری کرد و تنها در سال ۱۵۴۳ بود که گفتار درباره چرخش کرات سماوی او انتشار یافت. افکار موجود در کتاب کپرنیک بنیادی تر از آن بود که بتوان آن ها را جدی گرفت، یک نسخه چاپ شده از آثارش درست قبل از مرگ در بستر بیماری بدست او رسید. چون او در این آزمایش بیش از ۷۰ سال سن داشت و مفلوج و تقریباً نابینا بود، بعید به نظر می رسید که موفق به دیدن این اثر بزرگ چاپی شده باشد، اثری که او برای خلق و ایجاد آن تمام عمرش را صرف کرده بود. چند روز پس از انتشار کتابش بدون آنکه بداند چه خدمت ارزنده ای به جهان بشریت کرده، دار فانی را وداع گفت. سرانجام پس از گذشت ۱۵۰ سال از مرگش دانشمندان اندیشه های او را پذیرفتند. امروزه بیش از چهار سده پس از مرگش، یکی از بزرگترین ها در قلمرو دانش به شمار می رود.
کپرنیک میراث دار نجوم دوره اسلامی
امروزه پس از کشف نظریات غیر بطلمیوسیِ مکتب مراغه در دهه ۱۹۵۰ توسط پروفسور کندی، تحقیقات بسیاری در زمینه ارتباط مدل کپرنیک با مدل های غیربطلمیوسی در مکتب مراغه انجام گرفته است. از آنجایی که بعضی از راهکارهای هندسی کپرنیک برگرفته از کتب منجمین اسلامی است، این ارتباط با قوت بیشتری مطرح می گردد: قضیه هندسی جفت طوسی، روش فلک تدویر ابن شاطر برای حذف معدل المسیر از جمله مباحثی است که از نجوم دوره اسلامی عیناً در کارهای کپرنیک منعکس شده است. البته این موضوع به هیچ عنوان بدین معنا نیست که منجمین مکتب مراغه به خورشید مرکزی معتقد بودند و یا حتی از آن استقبال می کردند. در تمامی آثار نجومی منجمین مراغه از جمله خواجه نصیرالدین طوسی و قطب الدین شیرازی فصلی در رد حرکت زمین و اثبات مرکزیت آن وجود دارد. آنچه کپرنیک را به مکتب مراغه پیوند می زند انگیزه ای است که برای حذف حرکت نایکنواخت (که توسط نقطه معدل المسیر ایجاد می شد) در آثار کپرنیک مشاهده می شود و همچنین راه حلهایی که ایشان برای این مشکل پیدا کردند.
پس از کوپرنیک
واکنش کلیسا در برابر آراء کوپرنیک خشمگینانه بود. نقل است مارتین لوتر – پایه گذار مذهب پروتستان- به محض آگاه شدن از نظریه با آن به مخالفت برخاسته، گفته بود: «فقط احمق ها نجوم را وارونه می کنند. طبق نص کتاب مقدس، این خورشید بود نه زمین که یوشع فرمان داد بایستد.» به باور لوتر و همفکرانش، نظریه کوپرنیک نه فقط مخالف عبارات کتاب مقدس بود، بلکه جایگاه رفیع آدمی را – که به عنوان برترین آفریدگان باید در مرکز جهان هستی قرار داشته باشد- از او می گرفت.
بر خلاف انتظار در کشورهای پیرو کلیسای کاتولیک رم تا مدتها هیچ کس به نظریه کوپرنیک اعتراض نکرد. بی تردید اهدای کتاب به پاپ پل سوم و پشتیبانی کاردینال پرنفوذی چون یوهان ویدمانشتات از آن در ساکت کردن هر ندای اعتراضی نقش داشت. با این وجود در اواخر قرن شانزدهم اوضاع به تدریج رو به تغییر گذاشت؛ راهبی انقلابی به نام جوردانو برونو که می خواست مسیحیت را با مذهب خورشیدپرستی مصریان باستان درآمیزد، نظریه کوپرنیک را جالب توجه یافت و تصمیم به حمایت از آن گرفت. با محکوم شدن برونو در دادگاه مذهبی، هر چه که او در نوشته هایش مطرح کرده بود نیز مشکوک و ضد دین تلقی شد و این آغاز مخالفت گسترده کاتولیک ها با نظریه کوپرنیک بود که تا زمان اثبات کامل آن در قرن هفدهم ادامه یافت.